هر چیزی زمانی داره.


و زمان برای من، همونقدر که وحشتناکه و مثل یک هیولا همه چیز رو میبلعه، جذاب هم هست؛ چون ظرف مناسبی برای رخ دادن اتفاق هاست.

یعنی انگار زمان علی رغم ذات سیال و نا آرامش، بسترِ محکمِ وقوعِ ذواتِ مستقره. و رفاقت با "تو" برای من، سیال و مستقره.

نشستن با "تو" در جلسه ای عجیب، با آقایی عجیب، در محلی که نمیدونم چرا اونقدر ،همیشه، تاریک و دنجه... انگار نه که وسط شلوغی و سردرگرمی های تهرانیم هم، همینقدر سیال و مستقره. 


یک وقتایی فکر میکنم اون محله فقط با "تو"ئه که حامل چنین معناییه.  
و همین معناست که باعث میشه اون حیاط، اون آدم و حتی اون رستوران، با وجود صورت های عادی و شاید روزمره شون، متفاوت به نظر برسن.
همین معناست که به ما شجاعت برخی کارها رو میده؛
شاید الان که از اون زمان و بستر دوریم خل خلی به نظر بیان، ولی دوست دارم  به اون معنای عجیب وفادار باشم.
دوست دارم حال اونجا رو مثل یک شیء بار ارزش تو جعبه گل گلی ام پنهان کنم و فقط زمانی بهش بپردازم که وقتشه. 


دلم میخواد مثل یک راز بودنش رو مختص به خودمون کنم...